کوچولوی ما

بدون عنوان

سلام مامان جون.ببخشید که اینقدر دیر اومدم.واقعا شرمنده ام.آخه مامان به سرمای حسابی خورده.راستی عزیزم دقیقا هفته پیش پنجشنبه ، حالم یکم بد شد و رفتم بیمارستان و روی ماهتو دیدم.عزیزم هنوز خیلی کوچیکی ولی واسه من قشنگی.خیلی قشنگ.عزیزم من و بابا بیصبرانه منتظر اومدنت هستیم.راستی گلم،دوشنبه می رم که قلب کوچولوت رو ببینم و هر آزمایشی که لازمه واه سلامتیت بدم و انشاالله که سالم و سلامت و سرحال بدنیا بیای عزیزم. الهی آمین
18 اسفند 1390

خبردار شدن از وجود نازنینت

سلام عزیز دلم.خوبی؟من و بابا امروز رفتیم آزمایشگاه و ساعت حدود 10:25 صبح متوجه شدیم که وارد فصل جدیدی از زندگیمون شدیم و شدیم مامان و باب و متوجه شدیم که یک فرشته نازنین داره وارد زندگیمون می شه.هردومون گریه مون گرفته بود(البته من بیشتر).فورا به مامان بزرگ خبر دادیم و بابایی رفت سر کار و من رفتم خونه مامان بزرگ اینا.همه خیلی خوشحال بودن. حالا دیگه باید شنبه برم دکتر و آزمایش تیتر بدم، چون دکتر آزمایشگاه گفت بتات هنوز پایینه و احتمالا زود اومدی واسه آزمایش. من مطمئن بودم که تو هستی و امروز صبح تونستم اینو به همه ثابت کنم. البته قراره تا شنبه به کسی چیزی نگیم. تا شنبه دل تو دلم نیست مامان جون. عزیزم مواظب خودت باش.بدون که من و بابا هر کاری می ...
10 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به کوچولوی ما می باشد